شهيد هاشمي نژاد، منافقين و انجمن حجتيه(1)


 





 

گفتگو با محمدرضا ترقي
فعاليت جريانات فكري انحرافي پس از انقلاب و عملكرد تشكيلاتي آنها وضعيت دشواري را پديد آورده و عملاً مقابله چند جانبه با آنها را بسيار دشوار ساخته بود. در چنين كارزار خطيري، دانش و آگاهي ديني در كنار سابقه مبارزاتي، از شهيد هاشمي نژاد چهره شاخصي ساخته بود كه با تمام قوا در برابر انحرافات ايستادگي مي كرد. اين گفتگو شرحي مبسوطي از اين تلاش هاي دردمندانه است.
آشنائي من با ايشان به سال هاي قبل از 1350 (حدود سال هاي 48-49) بر مي گردد. در مشهد به علت علاقمندي كه به مجالس سياسي- مذهبي داشتم و صحبت هاي شهيد هاشمي نژاد از نظر انقلابي صحبت هاي قابل استفاده اي براي جوانان بود، به مسجد فيل مي رفتم و يادم هستم كه روي نيم ديوارهائي كه اطراف مسجد بود مي نشستم و سخنراني هاي داغ ايشان را گوش مي دادم. جلسات و سخنراني هاي آقاي هاشمي نژاد پرشور، با نشاط و حماسي بود و ايشان از توانمندي هاي بالائي در تبليغ و پرورش مطالب برخوردار بودند. بعد در يك مقطع زماني ايشان با آقاي ابطحي- كه بعداً بينشان فاصله افتاد- در كانون بحث انتقاد ديني مشهد فعاليت مي كردند. در آن موقع كه آقاي هاشمي نژاد در كانون بحث انتقاد ديني برنامه داشتند، بعضاً در جلسات پرسش و پاسخ ايشان شركت مي كردم.
بله. در مورد مسجد فيل بايد بگويم كه در آن زمان به دليل اينكه اين مسجد نزديك به حرم بود، موقعيت حساسي داشت و در آن موقع پايگاه اصلي شهيد هاشمي نژاد به حساب مي آمد و جزو مساجد فعال انقلابي در دوران قبل از انقلاب (دهه 50) بود، مثل مسجد كرامت يا امام حسن مجتبي كه مقام معظم رهبري در آن فعال بودند. البته مسجد واقع در خيابان طالقاني كه در نزديك منزل شهيد هاشمي نژاد بود، از مساجدي بود كه آقاي هاشمي نژاد در آن رفت و آمد مي كردند.
ايشان معمولاً در مناسبت ها سخنراني مي كردند.
تا آنجا كه من به خاطر دارم جلسات تقريباً طوري بود كه چون جا نبود، بسياري از جمعيت مي ايستادند و گوش مي دادند و عده اي هم در اطراف مسجد بالاي ديوارها و پشت بام ها مي نشستند و فضاي آن مسجد هيچ وقت كفاف جمعيتي را كه پاي صحبت ايشان مي نشستند، نمي داد و جلسات اكثراً جلسات پر جمعيتي بود.
تا جائي كه به خاطر دارم بيشتر از 500-1000 نفر در مجالس سخنراني ايشان در مسجد حضور داشتند. بعضي اوقات جلسات خيلي پرجمعيت مي شد و بعضي مواقع هم كه شرايط حادتر و كنترل ها بيشتر مي شد، حداقل 500 نفر در جلسات شركت مي كردند. در آن دوران تشكيل اين نوع جلسات خيلي كم نظير بود.
اولاً شهيد هاشمي نژاد مباحث نو و تازه اي را درباره مسائل ديني و اسلامي مطرح مي كردند كه گوشه اي از آنها به مسائل اجتماعي و سياسي مربوط مي شد. بخشي از بحث هاي ايشان پاسخ به سئوالاتي بود كه عمدتاً براي نسل جوان آن زمان مطرح بود، چون آقاي شهيد هاشمي نژاد در ادامه راه استاد شهيد مطهري معتقد بودند كه كه بايد به سئوالات جوانان راجع به مسائل ديني و اعتقادي پاسخ شفاف و روشني داده شود. كتاب «مناظره دكتر و پير» كه از تأليفات ايشان بود، آن زمان خيلي طرفدار داشت، زيرا در اين كتاب دو نفر با هم پيرامون موضوعات مختلف مناظره و بحث مي كردند. تأليف اين كتاب يكي از موفقيت هاي ايشان در بحث هاي مناظره اي بود. شهيد هاشمي نژاد يد طولاني در بحث، مناظره و پاسخگوئي به سئوالات و رفع شبهات در نسل جوان داشت. صحبت هاي ايشان مطابق با نياز زمان بود. همه اين موارد از ويژگي هائي بود كه مردم را به سخنراني شان جذب مي كرد و صحبت هاي ايشان باعث مي شد تا به بخش قابل توجهي از ابهامات، سئوالات و ترديدهاي آنان پاسخ داده شود. ولي عمدتاً بحث ها و سخنراني هاي ايشان حول و حوش مباحث اعتقادي، توحيدي، مسائل اجتماعي، اخلاقي و محورهائي كه به مسائل اجتماعي و سياسي مربوط مي شد بود. در آن زمان ايشان نسبت به اسرائيل و صهيونيست ها و انحرافات در حوزه اسلام و دين موضع گيري شفاف و روشني داشتند.

در كانون بحث انتقاد ديني محور بحث ها خيلي متنوع بود. آن زمان مسئله تثليث، مسيحيت، مهدويت و امام زمان «عجل الله تعالي فرجه الشريف»، خداشناسي و موضوعات توحيدي در بين جوانان بسيار مطرح بود و سئوالات مهمي در اين زمينه ها از سوي جوانان در جلسات طرح مي شد. علاوه بر اينها درباره شيوه تكاليف ديني و ضرورت و فايده وجود دين هم در جلسات صحبت مي شد و همه احساس مي كردند كه بايد به سئوالات جوانان در اين زمينه ها پاسخ داده شود. به طور كلي بايد بگويم كه در جلسات كانون بحث انتقاد ديني درباره مسائل عقيدتي و اعتقادي بحث مي شد.
در آن دوران شهيد هاشمي نژاد جلسات مخفيانه اي در منزلشان برگزار مي كردند و افراد خاصي هم در اين جلسات شركت مي كردند. البته برخي از آنها از اعضاي مجاهدين خلق بودند كه من تعدادي از آنها را مي شناختم. آنها با شهيد هاشمي نژاد در ارتباط بودند و بعضاً با ايشان به بحث و مذاكره مي پرداختند. اين قبيل جلسات محرمانه تر از ساير فعاليت هاي ايشان (از قبيل برگزاري مجلس روضه در منزلشان) بود. البته در مجالس روضه اي كه در منزل شهيد هاشمي نژاد برگزار مي شد، افراد از فرصت استفاده مي كردند و با حضور در كنار ايشان درباره مسائل سياسي و موضوعات مورد نظرشان با آقاي هاشمي نژاد صحبت مي كردند كه من شدت اين روابط را در دوران زندان متوجه شدم، چون در آن مقطع زماني در دوران قبل از زندان از شهيد هاشمي نژاد حمايت صريحي از مجاهدين خلق نشنيده بودم. در خرداد سال 1354 زماني كه زنداني شدند، در زندان متوجه شدم كه ايشان ديگران را به پيوستن به گروه مجاهدين خلق دعوت مي كنند. ارتباط شهيد هاشمي نژاد با اعضاي مجاهدين خلق در زندان تنگاتنگ بود تا حدي كه گاهي اوقات با بچه هاي مجاهدين فوتبال بازي مي كردند و شهيد هاشمي نژاد گاهي اوقات در بازي ها دروازه بان مي شدند. علت هم اين بود كه در زندان فقط دو نفر از اعضاي مجاهدين خلق مجاز بودند تا با آقاي هاشمي نژاد در ارتباط باشند و مسائل را به ايشا منتقل كنند و به سئوالات پاسخ دهند: يكي آقاي سيد كاشاني و ديگري احمد حنيف نژاد. بقيه مجاز به ارتباط مستقيم با ايشان نبودند، به اين دليل كه ايشان متوجه ماهيت و هويت فكري مجاهدين خلق نشود.
در زندان سيستم بسته اي وجود داشت. تا اينكه ما در يكي دو جلسه پيرو مذاكراتي كه با افرادي كه توسط ايشان به گروه مجاهدين خلق هدايت مي شدند داشتيم متوجه شديم كه مجاهدين خلق بحث هاي اقتصادي ماركس، فرضيه داروين و مسائل مختلفي را براي اين افراد مطرح مي كنند كه كاملاً با مباني اسلامي متفاوت است، در نتيجه در زندان چندين بار خدمت شهيد هاشمي نژاد رسيديم. شهيد لاجوردي با ايشان در اين زمينه صحبت و تأكيد كردند كه اين گروه منحرف هستند و تفكراتشان درست نيست. يك بار به همراه آقاي عسگراولادي خدمتشان رفتيم. بار ديگر هم در گروهي سه نفره همراه با آقاي حيدري پيش شهيد هاشمي نژاد رفتيم، اما شهيد هاشمي نژاد اين حرف ها را باور نمي كردند حتي در اين مورد از سيد كاشاني و احمد حنيف نژاد سئوالاتي پرسيدند و آن دو نفر هم اين مسائل را تكذيب مي كردند تا اينكه در سال 1354 درون سازمان مجاهدين خلق كودتا شد و اعلام شد كه ايدئولوژي سازمان مجاهدين خلق ماركسيستي است. از آن زمان بچه هاي مجاهدين خلق كاملاً تغيير كردند و حتي ديگر نماز هم نمي خواندند. تا اين تغيير پيش آمد، شهيد هاشمي نژاد در زندان متوجه حقيقت قضيه شدند و بسيار ناراحت شدند. به خاطر دارم ايشان در زندان جلسه مفصلي با كاظم شفيعي ها – كه از سران مجاهدين خلق بود- داشتند. در اين جلسه آن دو نفر چند ساعت در سلول با هم بحث كردند. كاظم شفيعي ها مصر بود و مي گفت كه: ما از ايدئولوژي اسلام فقط به خاطر ضرورت و پوشش استفاده مي كرديم و اصلاً اعتقاد نداريم كه از اين مباني براي مبارزه استفاده كنيم. و هرچه آقاي هاشمي نژاد تلاش كردند آنها قانع نشدند. البته بعدها طيفي از اعضاي مجاهدين خلق جدا شدند و گرايششان را به اسلام حفظ كردند و به ماركسيست اسلامي معروف شدند. بقيه هم ايدئولوژي خودشان را ماركسيسم معرفي مي كردند. خلاصه از آن مقطع زماني شهيد هاشمي نژاد از مجاهدين خلق بريدند و اعتماد خود را نسبت به اعضاي مجاهدين از دست دادند و آن همكاري هائي كه قبل از زندان براي مبارزه و تقويت مبارزه با آنها مي كردند، از بين رفت.
شهيد هاشمي نژاد در آن مقطع نسبت به بعضي بحث ها و صحبت هاي آنها در زندان منتقد بودند. مجاهدين خلق در زندان بحث هائي مبتني بر كتاب «راه حسين»- كه آن زمان نوشته شده بود- مي كردند. تعبير اعضاي مجاهدين از قيام عاشورا اين بود كه امام حسين «عليه السلام» بي برنامه وارد مبارزه شدند و دل به دريا زدند. در واقع مجاهدين تعبيرات ماديگرانه نسبت به قيام عاشورا داشتند. زماني كه اين مباحث در زندا توسط سران مجاهدين مطرح مي شد شهيد هاشمي نژاد واكنش نشان مي دادند كه اين برداشت ها مطابق با اصول اسلامي نيست، لذا منافقين سعي مي كردند كه به هيچ وجه با آقاي هاشمي نژاد وارد بحث هاي مبنائي و اعتقادي نشوند، چون در مقابل ايشان كم مي آوردند. آنها هميشه خود را معتقد به اسلام، قرآن و روحانيت نشان مي دادند و تظاهر به خواندن نماز مي كردند. حتي گاهي اوقات به نماز جماعت مي آمدند و كاملاً سعي مي كردند ظاهرشان را حفظ كنند. بنابراين آنچه كه قبل از زندان در روابط سياسي مخفيانه شهيد هاشمي نژاد و بعضي از اعضاي مجاهدين خلق ديدم، در زندان تبلور پيدا كرد، ولي از آن به بعد منافقين به دشمن درجه يك آقاي هاشمي نژاد تبديل شدند، چون در زندان شهيد هاشمي نژاد به ماهيت واقعي آنها پي برده بود و از آن مقطع به يك مبارز عليه آنها تبديل شد.
قبل از تغيير موضع منافقين و قبل از اينكه در زندان درون سازمان مجاهدين خلق كودتا شود، چنين تزي بود كه اينها ولو اينكه اشكال فكري و سياسي دارند، اما چون با رژيم شاه مبارزه مي كنند و ما هم دشمن شاه هستيم، دليلي ندارد كه در مبارزه با مجاهدين خلق همكاري نكنيم و با آنها منسجم نباشيم، ولي در دل منافقين چيز ديگري بود كه علناً بيان نمي كردند و وقتي كه در متنشان مي رفتيم و با آنها مذاكره و بحث مي كرديم تفكراتشان را از ما پنهان نمي كردند، ولي افكار و عقايدشان را از شهيد هاشمي نژاد و شخصيت هاي روحاني كاملاً محرمانه نگاه مي داشتند تا با آنها دچار تعارض نشوند.
شهيد هاشمي نژاد در بند سياسي بودند. آن زمان سلول ها كنار هم بودند، ولي همه سلول هاي سياسي در بند سياسي بود. ايشان بسيار به مسئله تهجد مقيد بودند و بخشي از وقت خود را در زندان به خواندن نماز، عبادت و تهجد مي گذراندند. ايشان بخشي از وقتشان را هم صرف نشست هاي فكري، سياسي از زندانيان مي كردند. ساعاتي از روز را به بحث و تبادل نظر و همفكري با ديگران مي گذراندند. مقداري از وقتشان را صرف ورزش مي كردند، ورزش هائي مثل دو و فوتبال. ايشان با وجود آنكه اندكي اضافه وزن داشتند، به ورزش فوتبال بيشتر علاقه داشتند. مقداري از وقتشان را هم با آقاي طبسي به مباحثات طلبگي و دروس فقهي مي گذراندند. البته ما چند بار درخواست كرديمكه براي طلبه هاي تازه واردي كه به دليل دستگيري و چند ماهي در زندان بودن از درس دور مي افتادند، كلاس هاي دروس طلبگي مثل مكاسب تشكيل شود، ولي شرايط براي اين كار مناسب نبود. البته بعضي از مأمورين از تشكيل چنين جلساتي ممانعت مي كردند و كنترل نسبت به شهيد هاشمي نژاد بيشتر بود. براي زندانيان حبس ابد چنين تسهيلاتي وجود داشت، ولي براي زندانياني كه مدت حبسشان كوتاه بود، چنين امكاني وجود نداشت.
البته من به طور دقيق مطلب خاصي از ايشان در مورد اين نوع فعاليت و مبارزه به خاطر ندارم كه موضع مشخصي در اين زمينه گرفته باشند، اما به طور كلي بايد بگويم كه ايشان معتقد بودند كه مبارزه بايد مبارزه اي سياسي باشد و فقط در مواقع اضطراري و خاص از حركت هاي مسلحانه استفاده شود تا اثرگذار شود. آن زمان در مشهد شخصي به نام تيمسار يا سروان ناهيدي بود كه از ساواكي ها بود و قد بلندي داشت و از بازجوهاي بددهن ساواك بود و بسياري از اعضاي مجاهدين و نيروهاي انقلابي را در زندان آزار داده بود. طرح ترور تيمسار ناهيدي در زندان ريخته و برنامه ريزي ها انجام شد و سرانجام مطابق برنامه در بيرون از زندان او را در مقابل منزلش ترور كردند. از اينكه چنين شخصي توسط نيروهاي انقلابي ترور شده است، اشخاص زيادي از جمله شهيد هاشمي نژاد خوشحال شدند و اين اتفاق را ضربه سنگيني به رژيم تلقي مي كردند. به طور كلي بايد بگويم كه ايشان اين حركت ها و ضربه هاي موفق عليه رژيم را رد نمي كردند، اما اينكه اصل مبارزه با رژيم را منحصر در مبارزه مسلحانه بدانند و يا مبارزه مسلحانه را موفق بدانند، چنين چيزي را از صحبت هاي ايشان نشنيدم. بلكه عمدتاً روي مبارزه سياسي تكيه مي كردند.
در دوران زندان ما خيلي در اين زمينه با هم آشنا شديم و مقاومت ما در برابر منافقين و برخوردي كه با منافقين در زندان مي كرديم طوري شده بود كه منافقين هم ما را تحريم كردند و اجازه نمي دادند كسي با ما حرف بزند. البته اين برخورد را بيشتر با من كردند. ديگر دوستاني كه در گروه ما بودند وضعي مثل من نداشتند، چون اعضاي مجاهدين چند ماه روي چند طلبه كار كرده بودند و من ظرف يك ربع بيست دقيقه اي كه با آنها صحبت كردم، تمام بافته هاي آنها را پنبه كردم و آنها خيلي عصباني شده بودند.
به خاطر دارم يك روز مهدي ابريشم چي - كه نفر دوم سازمان مجاهدين خلق بود- با احمد حنيف نژد و علي پيشوائي(؟) كه فرمانده ميليشياي منافقين بود بسيار عصباني پيش آقاي عسگراولادي آمدند و گفتند، «ما دو سه ماه روي طلبه خرسندي كار كرديم و او را درست كرديم و همفكر با خودمان كرديم ولي ترقي آمد و همه رشته هاي ما را ظرف مدت يك ربع پنبه كرد.» آقاي عسگراولادي هم به آنها جواب داد: «پس برويد فكري به حال رشته هايتان بكنيد كه پس از سه ماه با يك ربع صحبت پنبه مي شود. آنها مبنائي ندارند كه پنبه مي شوند.» به همين خاطر منافقين مرا تحريم كرده بودند و كسي از بچه هاي گروه مجاهدين حق ارتباط با ما را نداشت. در زندان يك نفر به عنوان نگهبان براي من گذاشته بودند كه مراقب باشد تا من با كسي از اعضاي مجاهدين صحبت نكنم تا تحت تأثير قرار نگيرد. اين شرايط در زندان كاملاً براي شهيد هاشمي نژاد روشن بود كه مقاومت و ايستادگي من در برابر منافقين در زندان مبتني بر اعتقادات و باورهاي من است. به خاطر همين اعتقادات بعد از پيروزي انقلاب اسلامي تا زماني كه قرار بود حزب جمهوري اسلامي در نيشابور تشكيل شود، شهيد هاشمي نژاد اولين پيشنهاد ايشان براي گرفتن مسئوليت در حزب من بودم. بعد از اينكه منافقين در سال 1360 اعلام جنگ مسلحانه عليه نظام كردند، آقاي هاشمي نژاد مرا به مشهد دعوت كردند و گفتند: «مي دانم كه در زندان منافقين را به خوبي مي شناختي و در مقابل آنها به خوبي ايستادگي و مقاومت كردي، به همين خاطر از شما خواهش مي كنم كه مسئوليت تشكيلات حزب را در خراسان بپذيري و نسبت به پاكسازي حزب از عواملي كه ممكن است در حزب نفوذ كرده باشند اقدام كني.» من در مردادماه سال 1359 مسئوليت تشكيلات را بر عهده گرفتم و فعاليتم را در حزب خراسان آغاز كردم. اولين كاري كه در حزب جمهوري انجام دادم اين بود كه همه كساني را كه به نظر من مشكوك در حوزه هاي مختلف بودند و از شهرهائي آمده و به حزب پيوسته بودند كه احتمال عضويت در نفاق و نفوذي بودنشان زياد بود، اخراج كردم. از جمله كساني كه اخراج كردم همان فردي بود كه شهيد هاشمي نژاد را ترور كرد. اين شخص جواني بود كه از قوچان آمده بود و در روزنامه عروه الوثقي كار مي كرد و مسئول فروش مجله عروه الوثقي دانش آموزي بود. من احساس كردم كه او بايد از نفوذي هاي منافقين باشد. او را اخراج كردم و اجازه ورود به حزب را به او ندادم و به نگهباني دم در و همه جا سپرده بودم كه اين شخص حق ندارد وارد حزب شود. متأسفانه روز شهادت شهيد هاشمي نژاد من در مشهد نبودم و براي تدريس تحليل سياسي به دانشجويان تربيت معلم تربت حيدريه به آنجا رفته بودم. آن روز داخل حزب كلاسي تشكيل شده بود. شهيد هاشمي نژاد به كاركنان حزب درس اخلاق مي داد. من هم گفتم: «تعداد كساني كه براي كلاس مي آيند مقرون به صرفه نيست كه شما چنين ريسكي كنيد.» و از طرفي چون من نيستم خاطر جمع نيستم كه اوضاع چگونه است و به هرحال شرايط درگيري و ترور است. شما ريسك نكنيد و نيائيد. مسئول آموزش هم اصرار كرده بود كه بچه ها مي خواهند بيايند شما هم بيائيد. شهيد هاشمي نژاد هم پذيرفتند و آمدند و كلاس تشكيل شده بود. آن جوان قوچاني هم آمده بود تحت اين عنوان كه من شكايت دارم و مي خواهم نزد حاج آقا بيايم و شكايتم را مطرح كنم. بچه ها هم ديده بودند جزو اخراجي هاست و مي خواهد شكايتش را مطرح كند بازرسي خيلي سطحي از او كرده بودند و او هم نارنجك را داخل فتق بندش جاسازي كرده بود كه ما تا آن روز در ترورها اين نوع جاسازي را نديده بوديم و اين اولين باري بود كه از اين روش براي بردن ابزار ترور استفاده مي شد. در نهايت نارنجك را به اين ترتيب با خود به حزب آورده بود. آن جوان هم روي پله ها نشسته بود و بعد از اينكه شهيد هاشمي نژاد از كلاس بيرون آمد به كمر شهيد هاشمي نژاد چسبيده و نارنجك را همان جا منفجر كرده بود.
من مسئوليت محافظت از شهيد هاشمي نژاد را به عهده گرفته بودم. اكثر روزها خودم رانندگي مي كردم و ايشان را به منزل مي رساندم. سعي مي كردم سريع برانم و شيوه تعقيب مراقبت را رعايت كنم. هميشه هنگام رانندگي مواظب بودم كسي ما را تعقيب نكند. همواره از مسيرهاي متنوع و مختلف مي رفتم و همه اصولي را كه مربوط به تعقيب مراقبت بود، رعايت مي كردم تا ايشان زنده بماند. بارها به سپاه اصرار كرده بوديم كه براي محافظت از شهيد هاشمي نژاد محافظ به درد بخوري بفرستند، منتهي چون آن زمان عليه حزب و شهيد بهشتي از طرف جريان بني صدر و ليبرال تبليغات وسيعي شده بود، بچه هاي سپاه در اين قضيه كوتاهي مي كردند و مي گفتند: چون شما حزبي هستيد، ما مسئوليتي در قبال حفاظت از اينها نداريم. با اين حال محافظي فرستاده بودند كه كلاشينكفي به دست مي گرفت، ولي به حدي چاق بود كه خودش را هم نمي توانست بكشد. اين محافظ اصلاً قدرت مانور نداشت و خيلي ضعيف بود، لذا ما مجبور مي شديم خودمان به اين مسائل بيشتر توجه كنيم. آن زمان در مشهد شرايطي بحراني داشتيم و اكثر روحانيت مبارز مشهد از جمله آقاي طبسي در مكه بودند. هيچ كس جز شهيد هاشمي نژاد در مشهد نبود. شهيد هاشمي نژاد هم كه به شهادت رسيدند تقريباً ديگر هيچ كس در مشهد نبود.
من تلفني حادثه را به مقام معظم رهبري – كه آن وقت دبير كل حزب بودند- اطلاع دادم. ايشان هم تلفني دستوراتي صادر كردند. ايشان فرمودند: «ابتدا بيانيه اي در باب به شهادت رسيدن آقاي هاشمي نژاد صادر كنيد و اين حادثه را محكوم كنيد و با قاطعيت بگوئيد كه اين پرچم هيچ گاه نمي افتد و شخص ديگري جانشين آقاي هاشمي نژاد خواهد شد.» بعد هم فرمودند: «آقاي فرزانه را به عنوان جانشين ايشان انتخاب كنيد.» خلاصه در پي فرمايش مقام معظم رهبري بيانيه اي نوشته شد و من به عنوان مسئول تشكيلات حزب، بيانيه را در صحن حرم امام رضا «عليه السلام» مقابل دارالضيافه (جائي كه مردم براي شركت در مراسم تشييع جنازه شهيد هاشمي نژاد جمع شده بودند) خواندم و همان جا اعلام كردم كه آقاي فرزانه به عنوان جانشين شهيد هاشمي نژاد انتخاب شده اند.
خلاصه با هدايت ها و راهنمائي هاي مقام معظم رهبري اوضاع را در مشهد مهار كرديم و بعد هم به ريشه يابي اين حادثه پرداختيم. بررسي هاي بسياري در اين زمينه انجام شد. حتي با عواملي كه در هنگام ورود آن جوان قوچاني به محوطه حزب جمهوري اسلامي سهل انگاري كرده و به آساني او را راه داده بودند، برخورد شد، اما به طور كلي بايد بگويم كه شهادت ايشان ضربه سنگيني به همه وارد كرد. حتي به خاطر دارم يكي دو روز قبل از حادثه به شهادت رسيدن آقاي هاشمي نژاد با ايشان درباره شهادت رسيدن و ترور آيت الله مدني در تبريز صحبت مي كرديم. ايشان گفتند: «بايد شيوه هائي را كه منافقين در ترور شخصيت ها استفاده مي كنند، بشناسيم و مراقب آنها باشيم تا از اين سوراخ ها دوباره گزيده نشويم»، اما متأسفانه آن جوان قوچاني از روش جديدي براي ترور شهيد هاشمي نژاد استفاده كرده و از اين طريق توانسته بود نارنجك را وارد محدوده امن حزب جمهوري اسلامي نمايد. البته همان طور كه گفتم اين عمليات انتحاري بود و آن جوان خودش هم كشته شد و حتي دستش در آن حادثه قطع شده بود.
در هر حال شهيد هاشمي نژاد خيلي نسبت به اين مسائل دقت داشت كه راه هاي موفقيت تروريست ها را شناسائي و از آنها جلوگيري كند. مشهد هم در آن روزها دوران خطرناكي را پشت سر مي گذاشت. طي چند ماه قبل از اين حادثه در واقع از اول سال 60 تا مهرماه با همكاري قضات و دادستاني مشهد كه آن زمان آقاي فلاحيان بود، موفق شديم صدها نفر از منافقين را دستگير و همه تيم هاي آنها را شناسائي كنيم كه ضربه سنگيني به منافقين وارد شد، ضمن اينكه افراد زيادي از حزب الله در مشهد از جمله شهيد هاشمي نژاد توسط منافقين ترور شدند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره35